کتاب قول
کتاب قول با عنوان فرعی – فاتحهای بر رمان پلیسی – آخرین رمان پلیسی فریدریش دورنمات، نمایشنامه و رماننویس مشهور سوئیسی است که در سال 1957، ابتدا به صورت فیلمنامه و سپس کتاب منتشر شده است. نویسنده برای این کتاب در سال 1959 جایزه تشویق نویسندگان سوئیس را دریافت کرده است.
در مقدمه کتاب قول مترجم ضمن بررسی شیوه نگارش دورنمات، ویژگیها و تفاوتهای پلیس را در آثار نویسنده با سایر پلیسی نویسان شرح میدهد.
در پشت جلد کتاب آمده است:
گاه زنی زندگی را زیر و رو میکند و گاه مردی، گاه مرگی و مرضی، و گاه تصادفی. زندگی ماتئی را یک قول زیر و رو کرد. قول پاسخ ماتئی، بازرس سرشناس و در اوج موفقیت پلیس سوئیس است به درماندگی مادری که دخترک 9 سالهاش قربانی هوسرانی قاتلی زنجیره ای شده است.
پتر هانتکه – نویسنده و نمایشنامهنویس – نیز در مورد کتاب قول میگوید:
خواندن قول یک ضرورت است؛ خود را آماده کنیم برای زندگی ای که از واقعیت ها پیروی نمیکند.
داستان کتاب قول
داستان این کتاب از یک ملاقات شروع میشود، ملاقات نویسنده رمانهای پلیسی و رئیس پلیس سابق ایالت زوریخ. این دو با هم همراه و همسفر میشوند و در این همراهی، رئیس پلیس ضمن انتقاد از شیوه نوشتن داستانهای پلیسی، ماجرای عجیب یکی از بهترین مامورانش را تعریف میکند.
بازرس کاربلد، ماتئی در آستانه رفتن به شغلی دیگر، با یک پرونده قتل روبرو میشود، تا زمان رفتنش تحقیقات لازم را برای پیدا قاتل دختربچهای که کشته شده انجام میدهد. در جریان این تحقیقات با مادر دختربچه ملاقات و قولی را به او میدهد که نگرش و زندگیاش را زیر و رو میکند و…
با اینکه کتاب کم حجم و داستان در یک یا نهایتاً دو روز تمام میشود، اما جوری در یک گوشه ذهنتان جاخوش میکند که تا مدتها به داستان و مضمونش فکر میکنید. حداقل برای من که این طور بوده و ترغیبم کرده که سایر کتاب های پلیسی نویسنده را هم تهیه کنم.
دو کتاب دیگر از فریدریش دورنمات که توسط همین مترجم و همین ناشر به چاپ رسیده است:
قاضی و جلادش
سوءظن
قسمتهایی از متن کتاب قول
مردم به این امید بستهاند که لااقل پلیس بلد باشد نظم دنیا را برقرار کند، گرچه امیدی چرندتر از این نمیتوانم مجسم کنم. اما در تمام این داستانهای جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته میشود.
من نمیخواستم با دنیا رو به رو بشوم، میخواستم مثل یک آدم کار کشته به دنیا غلبه کنم، اما غصهاش را نخورم. میخواستم برتریام را در برابرش حفظ کنم، به خودم مسلط باشم، مثل یک تکنسین، به آن تسلط داشته باشم.
اینکه شما دیوانگی را به عنوان روش انتخاب میکنید، شاید جسارت آمیز باشد. من با کمال میل قبول دارم. امروزه رفتارهای غیرعادی، همه را به تحسین میاندازد، اما وحشت از این است که روزی برسد که فقط دیوانگی برایتان باقی بماند.
احساس خوبی نداشتم. راستش من را تحت تأثیر قرار داده بود؛ روشاش غیرمعمول بود، چیز فوقالعادهای داشت. یکباره احساس تحسین به من دست داد، آرزو کردم موفق بشود، حتی اگر شده، به این خاطر که تحقیری باشد برای آن هنتسی نفرت آور؛ با وجود این میدانستم که نقشهاش بی نتیجه است، خطرش خیلی زیاد بود، و امید موفقیتش خیلی کم.
دخترک فقط به قصه و افسانه فکر میکرد؛ گاهی منتظر یک پری بود، گاهی منتظر یک جادوگر؛ انگار تمسخری باشد به انتظار کشیدنِ خود ماتئی.